سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 193218

  بازدید امروز : 19

محمد صادق افراسیابی - عصر ارتباطات

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

موضوعات وبلاگ

 

 دوستان



 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

محمد صادق افراسیابی - عصر ارتباطات

 

اشتراک

 

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

آوای آشنا

 

بایگانی

انقلاب مجازی
ارکات
لاریجانی
تا انتخابات!!!
اسلام از مکه تا اینترنت!
گپ های دخترانه
مناظره ی سیستم عامل ملی
ارتباطات ِ عصر ِ تنهایی
وبلاگ؛ رسانه مردم
نجوای رمضان
امت مجازی
اسلام هک نمی شود!
برای او
45 دقیقه تا خرامه!
انقلاب زنده است تا خمینی زنده است
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385
بهار 1385
تابستان 1384
بهار 1384
زمستان 1383

 

بر دانشمند است که به آنچه می داند عمل کند . سپس به فراگیری آنچه نمی داند روی آورد . [امام علی علیه السلام]

هنوز بی تابت هستم ...

نویسنده:محمد صادق افراسیابی::: چهارشنبه 84/10/21::: ساعت 4:39 عصر

هنوز بی تابت هستم . هنوز دلم برایت سخت تنگ می شود . هنوز دوست دارم در آتش فراقت چون شمع ذوب شوم. نگفته بودی  دوریت این قدر سخت است.

گفته بودی؟

لبخند میزنی؟ پس گفته بودی!

آری! گفته بودی ... من باور نکرده بودم ... اینک باور کردم ... والله باور کردم. به چشمانم بنگر که بر درگاه انتظار خشک گردیده اند. به گیسوانم نگاه کن که در این سالین دراز خاکستر شده اند. بنگر! آری! بنگر مرا!

عزیزم طاقتم طاق شده است . ضجه میزنم. التماست میکنم. بس است این لحظه های سرد تنهایی. بیا! بیا و بر تخت دلم تکیه زن. بیا و پادشاهی کن. بیا مهدی جان. بیا!


موضوعات یادداشت


خانه ای خواهی دید!

نویسنده:محمد صادق افراسیابی::: پنج شنبه 84/9/24::: ساعت 7:41 عصر

سلام. باور کنید اینجا وبلاگ عصر ارتباطات است ... اما ارتباطات که همیشه به ارتباطات نوین ختم نمی شود ... گاهی ارتباط می تواند یک قطعه ادبی باشد ... گاهی هم یک کلمه!

دیگر بدون مقدمه، با هم باشیم.

راهی سخت و صعب العبور! هر قدم که بر داری خاری  پایت را بوسه خواهد زد و ازگل بوسه اش رد خون جاری خواهد شد... آفتاب بدنت را خواهد سوزاند و گرمای خاک تو را به یاد روزهای جهنم خواهد انداخت ...

اما همه این ها را که رد کردی، در انتهای راه خانه ای خواهی دید. به سمتش برو. در بزن. اگر جوابی نشنیدی، صاحبخانه را صدا کن. آن قدر صدا کن که اشک از چشمانت جاری شود، و صدایت رو به خاموشی زند. آنگاه بدان که صاحبخانه اذن ورود داده است. پس وارد شو. در جایگاه مهمان بنشین و هر آنچه آرزو داری، بیان کن که در آن وقت هر چه خواهی فورا نزد خویش خواهی یافت. راستی در تمام این مدت یادت باشد که یکی تو را می پاید؛ می شنود، می بیند و ... او کسی نیست جز صاحب خانه.

پیرمرد این جملات را که گفت، از جایش بلند شد و با قدم های آرامش از پیشم رفت... من ماندم وهزار سوال بی جواب، من ماندم و یک دریا تفکر برای یافتن جواب.

... روزها با فکرآن خانه از خواب بیدار می شدم و شبها با یادش به خواب می رفتم، خیلی دوست داشتم پیدایش کنم. فکرم آن قدر مشغولش شده بود که از درس و زندگی واماندم. روز به روز ساکت تر می شدم و بیشتر فکر می کردم. اطرافیان برخی می گفتند: « دیوانه شده ای»! برخی نیز از سر ترحم سعی می کردند نگذارند بیشتر فکر کنم و شروع می کردند به حرف زدن با من:« صادق دیشب رفتیم پارک، این قدر خوش گذشت که نگو! اگه بدونی چه قدر دوست داشتیم تو هم باهمون بودی» ... « ببین صادق جان، تو الان سنی ازت گذشته، موقعیتت هم که بد نیست، پسرم بذار برات آسیتن بالا بزنیم و ...» ...

سال ها گذشته بود. من همچنان آن قدر به آن خانه رویایی و صاحب خانه می اندیشیدم، که ارتباطم با اطرافیان به کلی قطع شده بود؛ نه غذایی می خوردم، و نه آبی می نوشیدم. تنها در خیال خانه غرق می شدم، تنها برای رسیدن به آن از منزل خارج می شدم و شهر را زیر و رو می کردم، و تنها برای رسیدن به کلبه افسانه ای دعا می کردم.

اما هیچ نشانه ای از استجابتگاه آرزوهایم نبود؛ دیگر داشتم از یافتنش نامید می شدم ...

دیشب قبل از خواب با دلی خسته و قلبی شکسته از خدا خواستم که مرا یاری کند که دیگر این بازی را تمام کنم؛ یا خانه را بیابم و راحت شوم، و یا برای همیشه از آن دل بگسلم ... در خواب خودم را دیدم که با پایی زخمی و چهره ای دردمند بر در منزلی که از پنجره اش نور می تراود، ایستاده ام. در می زنم، هیچ کس جواب نمی دهد. صاحب خانه را صدا می کنم، باز هم پاسخی نمی شنوم. خستگی راه، وجودم را به عجز در آورده است. بی اختیار اشک از چشمانم جاری می شود، و از عمق وجود صاحب کلبه را ملتمسانه می خوانم. به ناگاه در باز می شود و من بی صبرانه وارد می شوم: «کلبه ای نورانی»! کمی جلوتر که می روم، در و دیوار به سخن می آیند:« امروز، هر آنچه خواهی از آن تو است. پس بخوان صاحب خانه را». شروع می کنم به بیان آرزوهایم و می بینم که یکی یکی برآورده می شوند. آرزوهایم که تمام می شود، به عنوان آخرین آرزو می گویم، ای کاش نشانی این خانه را داشتم. در و دیوار دوباره به حرف می آیند: « اینجا قلب تو است؛ اینجا حرم الله است »! ... و من از خواب پریدم.

... از دیروز تا کنون دیگر همه چیز برایم روشن است، احساس می کنم نه تنها هر آنچه آرزو داشتم در نزدم است، بلکه استجابت کننده نیز با من است ... و دیگر نه خانه را گم خواهم کرد، نه صاحب خانه را !


موضوعات یادداشت


امت به سبک اویس قرنی

نویسنده:محمد صادق افراسیابی::: جمعه 84/8/27::: ساعت 11:21 عصر

بسمه تعالی

سلام.

ان شائ الله که حال همه عزیزان خوب است.

همان طور که شاید شنیده باشید، در هفته ای که گذشت با همکاری سردبیر سابق هفته نامه سروش « فرشاد مهدی پور» و معاونت فرهنگی سابق انتشارات سروش « بهمن دری»، موفق شدیم ویژه نامه امت مجازی را با عنوان  « اسلام هک نمی شود»، به همراه هفته نامه در سراسر کشور توزیع کنیم.

هفته پیش وقتی که اخبار ویژه نامه در سایتهای خبری مختلف چون ایسنا، ایرنا، ایلنا، خبرگزاری فارس، و ... منتشر شد، دوست و برادر گرانقدرم مهندس سید محمد رضا فخری که مدیر پارسی بلاگ هم هستند، از من خواهش کردند که در مورد ویژه نامه در وبلاگم بنویسم.

بنده هم همچون گذشته اوامر ایشان را اطاعت کرده، و تصمیم گرفتم مختصری راجع به امت مجازی و مسائل پیرامون آن قلم فرسایی کنم.

ایده اصلی امت مجازی آن است که با توجه به عدم مرز بندی های سیاسی و جغرافیایی در اینترنت، ما می توانیم شاهد پیوند اعضای جامعه عظیم اسلامی باشیم و مفهوم امت واحده اسلامی را به صورت عینی در دنیای سایبر مشاهده کنیم.

اما برای تحقق چنین موضوعی نیاز است با بررسی مواردی چون تعریف امت مجازی، وضعیت کنونی اسلام گرایان در اینترنت، فرصت ها و چالش های موجود جهان اسلام در رابطه با فناوری های اطلاعاتی و ارتباطاتی، و ... به یک برنامه ریزی استراتژیک و هدفمند دست یازیم.

بنابراین در ویژه نامه امت مجازی سعی شد تا با استفاده از نظرات نخبگان فرهنگی و رسانه ای، ضمن نقد و بررسی مفهوم امت اینترنتی اسلام زمینه دست یابی به مفهوم مذکور فراهم شود.

این ویژه نامه شامل مصاحبه با پرفسور مولانا، دکتر حسام الدین آشنا، و یادداشتهایی از دکتر محسنیان راد، دکتر همایون، محمد علی رامین، و رضا امیر خانی و ... است، و از طریق نشانی http://www.soroushpress.com/magazines/haftegi/1243/27-42%20vijeh%20name.pdf قابل مشاهده می باشد.

و خودم جهت آشنایی بیشتر خوانندگان با مفهوم امت مجازی، توصیه می کنم که یادداشت دکتر همایون را با عنوان « امت به سبک اویس قرنی» در صفحه دوم لینک http://www.soroushpress.com/magazines/haftegi/1243/4.pdf حتما بخوانید.

ان شائ الله در هفته های آتی بیشتر به موضوع امت مجازی خواهم پرداخت.

تا بعد ...


موضوعات یادداشت


سخت می ترسم ... مرا یاری کن!

نویسنده:محمد صادق افراسیابی::: یکشنبه 84/8/15::: ساعت 7:16 صبح

بسمه تعالی

بارالها! ترسم از شب نیست. ترسم از نبودن نیست. ترسم از دلی است که پرده پوشی نمیداند، و زمانی که بیهوده بگذرد.

ترسم از این است که باز در امتداد شک و دلهره، اسیر وسوسه اندیشه های خود به راه خود برویم؛ راهی که هر لحظه ترس و دلهره ، بر اندام شب، می اندازد!

ترسم از تکرار است؛ تکراری سخت سرد ، تکراری که بی تو باشم، یعنی بی وضو باشم.

خدایا! دلم از تکراری که در برابرت دارم دلهره و غصه ام را دو چندان میکند، که نکند برایت تکراری را تداعی کنم که خسته از تنم ، ذهنم ، صحبت و ماندنم شوی! من از تکراری شدنم میترسم! من از رفتنت ، از نبودنت، از مرگ عشق می ترسم! من از بی تو بودن، از سکوت، از خسته شدنت، از بیهوده بودنم سخت میترسم ...!

محبوبا! پس مرا یاری کن که تکراری نشوم، که هر روز یکی دیگر باشم؛ یکی نزدیک تر به تو. و ای امید زندگانی من، در تمام لحظات عمر همنفسم باش تا از نفس نیفتم. این است تمام خواسته من!


موضوعات یادداشت


پی ام پلیز!

نویسنده:محمد صادق افراسیابی::: دوشنبه 84/8/9::: ساعت 1:4 صبح

بسمه تعالی

سحر که میشه مثل همیشه با صدای ساعت از خواب بیدار میشی ... به هر زوری شده از جات پا میشی، آبی به دست و صورتت می زنی، وضو می گیری، و بعد ...

سجاده نیازت رو پهن می کنی. دو زانو میشینی، دستاتو به سمت آسمون بلند می کنی و از عمق وجودت میگی:« آنلاینم، لطفا پیام بده»!

... وجواب می شنوی:« اگه میخوای با من چت کنی، اول کسی که نمیتونه دوستی من و تو رو ببینه، ایگنور کن»!

 


موضوعات یادداشت


چشم بد دور، خلوتی دیدم!

نویسنده:محمد صادق افراسیابی::: سه شنبه 84/8/3::: ساعت 3:25 عصر

بسمه تعالی

هر چه قدر در رخت خواب جا به جا شدم، هر چه قدر سعی کردم پلک هایم را طوری روی هم فشار دهم که دیگر باز نشود، خوابم نبرد.

برمی خیزم، کلید چراغ را می زنم. روشن می شود.

به آشپزخانه می روم. در یخچال را باز می کنم، بلکه چیزی جهت پذیرایی از خود پیدا کنم. همه چیز مهیا است، جز حوصله خوردن! در را می بندم.

تلویزیون را روشن می کنم، سخنرانی یک روحانی:« از اعمال امشب، که شب قدر است، یکی این است که ... ».

حوصله شنیدن هم ندارم. خاموشش می کنم.

راستی چرا امشب این قدر کم حوصله شده ام؟ چرا خوابم نمی برد؟ عجیب است!

احساس خستگی می کنم؛ خستگی از خود، از روزمرگی ها، از غرق شدن در زندگی این دنیا، و از هزار و یک چیز شبیه این.

حس می کنم خودم را – خود حقیقیم - ، آرزوهایم، آرمان هایم، و چیزهایی که به من قدرت می دهد که فراتر از این دنیا به آن نگاه کنم را گم کرده ام.

حسی غریب! ای کاش یکی بود که با او حرف می زدم ... شاید خالی می شدم.

لباس بر تن می کنم، شلوار می پوشم، جورابی پا کرده، کفشم را پوشیده، و از خانه خارج می شوم، بلکه کسی یا جایی را پیدا کنم که آرامم کند.

بی آنکه بدانم کجا می روم، بی اختیار راهی را در پیش می گیرم.

... یک ساعتی می شود که در خیابان ها و کوچه ها ول می گردم. از دور صدایی به گوشم می رسد؛ صوتی زیبا که جذبه اش قدم هایم را تندتر می کند. صدا مبهم است؛ اما هر چه هست دیوانه ام می کند. دیگر راه نمی روم ، می دوم ، پرواز می کنم  ... و ناخودآگاه این ابیات هاتف اصفهانی را بلند بلند می خوانم:

دوش از شور عشق و جذبه شوق

هر طرف مـــی شتافتم حیران 

آخر کار شـــــــــــــــــوق دیدارم

ســـــوی دیر مغان کشید عنان

چشم بد دور، خلوتی دیدم

روشن از نور حق نه از نیران

پیـــــــــری آنجا به آتش افروزی

به ادب گرد پیــــــر مغبچگان

همه سیمین عذار و گل رخسار

همه شیرین زبان و تنگ دهان

ساقی ماه روی مشــــــکین موی

مطرب خوش بیان خوش الحان

مغ و مغ زاده موبد و دستور

خدمتش را تمام بسته میان

من شرمنده از مسلـــــــــــــمانی

شدم آنــــــــجا گوشه ای پنهان

پیر پرسید کیـــــــــــــــست این؟

گفتند عاشقی بی قرار و سرگردان

گفت جامی دهیدش از می ناب

گر چه ناخوانده باشد این مهمان

ساقی آتش پرست آتش دست

ریخت در ساغر آتش سوزان

چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش

سوخت هم کفر از آن و هم ایمان

نزدیک تر که می شوم، صدا هنوز مبهم، اما مشخص است که اشعاری به زبان عربی است. از همان فاصله لحظه ای به آسمان چشم می دوزم و گنبد سبز مسجدی را می بینم که چشم را جلا می دهد. دیگر تقریبا همه چیز برایم روشن شده است.  کم کم صدا هم آشکارتر می شود؛ صدای یک قاری که همراه جمع این آیه را به زیبایی هر چه تمامتر می خواند:

« یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا ...»؛ ای بندگانی که در پس روزمرگی ها، اسیر دنیا شدید، و بر خویشتن ظلم کردید، از نوای رحمت خداوند ناامید نشوید که او شما را خواهد بخشید...

اینک در میان جمعیت نشسته ام، و سر در دامن کسی گذاشته ام که به خوبی من گوش داده، و با نجواهایش که بر دلم نازل می شود، مرا به سوی خود که حقیقت آرامش و زیبایی است فرا می خواند؛ او میزبان امشب است؛ الله کسی که مرا با خود حقیقم آشنا کرد.         


موضوعات یادداشت


خواستم محوت شوم!

نویسنده:محمد صادق افراسیابی::: یکشنبه 84/7/17::: ساعت 10:21 عصر

بسمه تعالی

باز هم‌ شب‌ می‌شود، و چراغها یکی‌ پس‌ از دیگری‌ خاموش... مثل‌ همیشه‌ اتاق‌ تنهایی‌ من‌ است‌ که‌ بوی‌ بی‌خوابی‌ می‌دهد: یک‌ چراغ‌ روشن!
به‌ خودم‌ می‌گویم: امشب‌ را استراحت‌ کن‌! خسته‌ شدی.
کلید چراغ‌ را می‌زنم. خاموش‌ که‌ می‌شود تازه‌ چراغ‌ اندرونم‌ روشن‌ می‌شود. روی‌ تخت‌ پهن‌ می‌شوم، چشمها را می‌بندم... اما چراغ‌ درون‌ هنوز روشن‌ است؛ چراغی‌ که‌ روشنای‌ خویش‌ را از یادت‌ می‌گیرد؛ یاد تو!
آن‌ روز، یادت‌ هست؟
چه‌ سؤال‌ بیهوده‌ای! حتماً یادت‌ هست. مگر تو چیزی‌ را فراموش‌ می‌کنی؟!

آن‌ روز شمع‌ را نشانم‌ دادی؛ خودت‌ ساخته‌ بودی‌اش.
گفتی: چه‌ می‌بینی؟
اشکها جاری‌ شد... چه‌ می‌توانستم‌ بگویم؟ شمع؟! گمشدهِ تمام‌ زندگی‌ام؟! راهنمای‌ خروج‌ از ظلمت؟!
تبسم‌ کردی.

 خواستم‌ از شوق‌ محو لبان‌ لاله‌گونت‌ شوم...  به تبسمی‌ اکتفا کردم. شوری‌ دهانم‌ را که‌ حس‌ کردم، فهمیدم‌ هنوز دارم‌ می‌گریم.

 شمع‌ را درون‌ دو دستم‌ جا دادی‌ و گفتی‌ مدتی‌ باید دوریت‌ را تحمل‌ کنم.
بغض‌ گلویم‌ را فشرد. باز هم‌ تبسم‌ کردی‌ و سرم‌ را نوازش: «من ‌ که‌ رفتم‌ شمع‌ را مراقب‌ باش»!

کلام‌ آخر... بغض‌ و لبخند؛ آب‌ و آتش‌ با هم!
امروز سالها از آن‌ روز می‌گذرد. مدتی‌، چند سالی‌ است‌ شمع‌ را گم‌ کرده‌ام... پریشانم... دلتنگ... منتظر!
در نامه‌ برایت‌ این‌ را گفتم. جوابم‌ دادی: شمع‌ در کنار توست؛ چشمانت‌ را بشوی. شستم؛ هر روز، هر شب، اما...!
چند روز پیش‌ دوستی‌ آمد. می‌گفت‌ تو او را فرستادی. سکوت‌ کردم. گفت: چشمانت‌ را شستی؟ سر را تکان‌ دادم؛ یعنی: آری! گفت: چگونه؟
آب‌ را نشان‌ کردم.
خندید... لحظه‌ای‌ مکث... گریه‌ کرد... رفت!
معنای‌ شستن‌ را از آن‌ روز فهمیدم. صبح‌ و شب‌ انیس‌ چشمانم‌ گریه‌ است‌ و بس!
می‌خواهم‌ بخوابم‌ نمی‌توانم. برمی‌خیزم. پنجره‌ را باز می‌کنم. سر را بیرون‌ می‌برم. هق‌هق‌ گریه‌ امانم‌ را می‌برد. فریاد می‌زنم: شمع‌ را می‌خواهم؛ رهنمای‌ وصال‌ تو... شمع‌ را می‌خوانم؛ تو را می‌خواهم.


موضوعات یادداشت


واحدی جلوه کرد و شد بسیار

نویسنده:محمد صادق افراسیابی::: پنج شنبه 84/7/7::: ساعت 12:12 عصر

بسمه تعالی

سلام.

می بینی؟ شعبانم تموم شد و دیگه کم کم داریم وارد رمضان می شیم!

راستی رمضان تو رو یاد چی میندازه؟

...

من نمی دونم جوابت چی بود، ولی تقریبا مطمئنم که هر چی بود، یه ربطی با خدا داشت. خب منم یه تصمیمی گرفتم:« این یه ماه رو دوست دارم از یه ارتباط دیگه بنویسم؛ ارتباط با خدا»!

...

تیتر اولین قطعه: واحدی جلوه کرد و شد بسیار

آن شب حال دیگری داشت؛ گویی پس از مدتها دوباره شور و شوق جوانی را دلش احساس می کرد.

سال ها پیش، وقتی جوانی بیست ساله بود، از اهالی روستا شنید آن طرف تر ها زیبایی هست که هر کس بر لبانش بوسه زند، عمر جاودان خواهد یافت و هیچ گاه رنگ زشتی را نخواهد دید. این گونه بود که بار سفر را بست و عزم ناکجاآباد کرد. همه جا را به امید وصال دلربای دلبر گشت. اما هیچ نیافت.

اینک موهایش سفید، چهره اش پر از چین و چروک، و دلش شاید پر از اندوه بود. می گویم شاید، چرا که هر چند از سفر، از پیمودن شهرها و روستاها خسته بود؛ هر چند احساس می کرد که عمرش در جست و جوی هیچ و پوچ بر باد رفته است، ولی هنوز روزنه ای از امید دلش را گرم و روشن نگه می داشت. و او آن شب حال دیگری داشت، گویا پس از مدت ها ...

همان طور که کنار درخت نشسته بود،و به گذشته و آینده می اندیشید، برای اولین بار فکر کرد زیبای او در همین نزدیکی ها، دقیقا در کنارش نشسته است. نمی دانی این فکر چه قدر مهیج است. همین فکر بود که او را دیوانه کرد. اطرافش را به دقت نگاه کرد. همان طور که نشسته بود، بارها و بارها، ساعت ها به هر طرف سرک کشید. اما فقط او بود و خودش! فقط او بود و درختی که به آن تکیه زده بود. فقط او بودو ابرها. فقط او بود و زمین و آسمان و ... همین!

برخاست! دیوانه وار به دور خود چرخید، شاید که پیدایش کند. می چرخید و صدایش می زد. می چرخید و می گریست، شاید که جوابش دهد. آن قدر چرخید که که تعادلش را از دست داد. واژگون شد. سرش به سختی ضربه خورد.

در حالتی نیمه هوشیارانه احساس کرد که درخت، زمین، آسمان، ابرها ... دهن باز کرده اند و می گویند: ببین! زیبای تو اینجاست!

پسرک، این قطعه را که خواند، در فکر فرو رفت. کتاب حکمت را بست، و شماره استاد را گرفت: 0912512…

شرح آنچه را خوانده بود، برای استاد تعریف کرد و گفت: استاد! نمی فهمم مقصود از این چند سطر چیست؟

استاد تاملی کرد ... دقایقی بعد صدای آرام و متین او بود که از گوشی تلفن شنیده شد:

همه یار است و هیچ نیست غیر از یار

واحدی جلوه کرد و شد بسیار


موضوعات یادداشت


وبلاگ؛ رسانه مردم؟

نویسنده:محمد صادق افراسیابی::: پنج شنبه 84/6/24::: ساعت 2:5 صبح

بسمه تعالی

سلام. چند وقت پیش مقاله ای برای یکی از مجلات نوشتم که در سایت های آی تی ایران و باشگاه اندیشه هم مورد توجه قرار گرفت. حدود دو سه هفته از انتشارش می گذشت که دیروز دیدم ایسنا این مقاله رو توی صفحه اولش آورده. البته الان در این نشانی موجوده: http://isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-583104

اما حس کردم بد نیست اون رو  توی وبلاگم بذارم تا مشترکان وبلاگ هم استفاده کنن. به هر حال من واقعا منتظر نظرات شما در رابطه با این بحث هستم.

 موفق باشید.

یا حق.
مفهوم ارتباطات جمعی شاید برای اولین بار همزمان با تکامل صنعت چاپ، و انتشار کتب، روزنامه ها و مجلات در سطح انبوه شکل گرفت.
پیدایش صنعت سینما، اختراع رادیو و تلویزیون، همه منجر به پیدایش مفهومی مشخص از ارتباطات جمعی شد؛ مفهومی که در آن سازمان رسانه ای با تمام اجزایش محوریت تعریف این نوع از ارتباطات را عهده دار شد.
تاکید بر نقش سازمان رسانه ای، از آن رو است که در ارتباطات جمعی به خصوص ارتباطات صوتی و تصویری، دیگر این نیروهای انسانی نیستند که موضوعیت دارند، بلکه آنچه برای مخاطب شناخته شده است، سازمانی می باشد که با وی ارتباط بر قرار می کند.
هر چند با اختراع اینترنت و گسترش آن، به جهت از بین رفتن سختی ها و مشکلات ایجاد فضاهای ارتباط با مخاطب عام، تهدیدی جدی علیه مافیای رسانه ای جهانی ایجاد شد، اما باز هم در نهایت این پایگاههای اطلاع رسانی بودند که نقش سازمان های رسانه ای را ایفا می کردند. و بنابراین روند تسلط سازمان بر دست اندر کاران تهیه و تولید همچنان باقی بود. این روند تا زمان اختراع وبلاگ ادامه داشت.
با اختراع وبلاگ به نظر می رسد که شاهد یک انقلاب ارتباطاتی بوده ایم. سرویس وبلاگ هر چند توسط ارگان مشخص که می تواند خصوصی و یا دولتی باشد، ارائه می شود، اما در حقیقت این کاربران وبلاگ می باشند که مخاطب با آن ها برقرار کرده و حتی بالاتر از آن همین کاربران هستند که به نهاد ارائه دهنده وبلاگ اعتبار می بخشند. با توجه به آنچه گفته شد می توان گفت که وبلاگ سبب ایجاد انقلابی در عرصه رسانه ها شده است؛ انقلابی که در آن مفهوم ارتباطات جمعی که در آن یک سازمان خاص متولی ایجاد ارتباط با مخاطب است، با مفهوم ارتباطات میان فردی و میان گروهی که در آن یک فرد با افراد دیگر و یک گروه با گروههای دیگر ارتباط برقرار می کند، پیوند خورده است.
همین وصلت، سبب ایجاد امکانات جدید و اختصاصی و در کنار آن مشکلاتی تازه برای وبلاگ شده است.
برخی از این امکانات عبارتند از:
1.
همه گیر بودن وبلاگ به معنای فراهم شدن امکان اشتغال در این رسانه برای همه اقشار یک ملت و برداشته شدن انحصار رسانه ای
2.
تعامل دو طرفه نویسنده و خواننده وبلاگ از طریق کامنت، میل، پی ام، و در نتیجه رشد و تعالی فکری نویسنده و خواننده وبلاگ
3.
استفاده از نظریات نویسنده وبلاگ و خوانندگان به طور همزمان از طریق دنبال کردن سیر کامنت ها
4.
امکان مشاهده بازخورد یک مطلب توسط نویسنده و خواننده بر حسب تعداد بازدیدکنندگان و کامنت های یک مطلب
5.
پرداخت به حوزه های تخصصی بر حسب علاقه و تخصص نویسنده وبلاگ
6.
ایجاد حلقه هایی از وبلاگ های مختلف از طریق ارائه لینک به آن ها
7.
امکان به روز رسانی سریع وبلاگ با توجه به اینکه بر خلاف سایر رسانه ها هیچ دروازه بان و فیلتری در آن نقش ایفا نمی کند
8.
کشف استعدادهای نهفته افراد با ایجاد تریبون برای همه اقشار جامعه و در نتیجه شناسایی نخبگان ملی
9.
بسترسازی برای آشنایی عموم با افکار و عقاید و نحوه زندگی خواص از طریق مطالعه وبلاگ های آنان
10.
عادت دادن مردم به دموکراسی و تحمل نظریات مخالف با توجه به فراهم شدن امکان طرح مباحث متفاوت و بعضا متضاد
11.
تعالی سایر رسانه ها با توجه به ایجاد فضای رقابتی و شکست رسانه های غیر حرفه ای
این امکانات و مواردی نظیر آن سبب شده است که عده ای آینده وبلاگ را بسیار روشن توصیف کرده و از آن تحت عنوان رسانه فردا و یا رسانه مردمی یاد کنند. اما از سوی دیگر خطراتی نیز متوجه این رسانه است که سبب شده هنوز آینده این رسانه مبهم باشد.
برخی از این خطرات عبارتند از:
1.
ضعف مطالب با توجه به حذف دروازه بان ها، دبیران، سردبیران، کارگردانان و ...
2.
عدم اعتبار بسیاری مطالب به دلیل انتشار قبل از حاصل شدن یقین به نسبت به صحت آن ها
3.
پرداخت کم نسبت به حیطه های تخصصی با توجه به علایق مشترک مردم که همان پرداخت به مسایل عاطفی و احساسی است
4.
ایجاد فضای گفتمان میان تمامی اقشار ملت حتی آن ها که صلاحیت شکل دهی اندیشه دیگران را ندارند و از طریق وبلاگ به ارائه برخی بد آموزی ها می پردازند
5.
عدم پرداخت دستمزد وبلاگ نویسان با وجود داشتن سهم عمده در تکوین آرای علمی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی
خطراتی که بیان شد به اضافه موارد دیگری که شاید از آن ها غفلت ورزیده ایم، در کنار امکاناتی که پیشتر از آن سخن رانده شد، این سوال را در ذهن ایجاد می کند که به راستی آینده وبلاگ چه خواهد بود؟ نظر شما چیست؟ شما هم می توانید نظرات خویش را از طریق ارسال میل به نشانی  afrasyabi@gmail.com به اطلاعم برسانید.


موضوعات یادداشت


ارتباطات عصر تنهایی

نویسنده:محمد صادق افراسیابی::: پنج شنبه 84/6/17::: ساعت 1:5 صبح

بسمه تعالی

گاهی برای گفتن برخی چیزها خیلی دیر است ... بگذریم ... آنچه می خوانید چندی پیش در هفته نامه سروش منتشر شد.

چندی پیش در وبگردی روزانه، گذرم به وبلاگی افتاد به نام نقطه عطف. نویسنده به نکته ای اشاره کرده بود، که تقریبا همگی نسبت به آن ساکتیم؛ عده ای آگاهانه و عده ای ناآگاهانه!

وی نوشته بود : « دلمان را خوش کرده ایم که در عصر ارتباطات زندگی می کنیم . اما چگونه می شود یقین کرد که با انسانها واقعا ارتباط داریم؟ یعنی آیا حقیقتا ارتباط ما با سایرین دوطرفه است یا این فقط ذهنیتی است که ما داریم؟»

جملاتی مختصر اما عمیق! با خواندن این جملات بسیار در فکر فرو رفتم. آیا به راستی در عصر ارتباطات، ارتباطات میان انسان ها بیشتر شده است یا کمتر؟ آیا ارتباطات دیروز نیاز انسان ها را به برقراری ارتباطات بیشتر تامین می کرد یا ارتباطات امروز؟ و ...

برای پاسخ به این سوالات شاید بد نباشد که نگاهی داشته باشیم به تاریخچه پیدایش وسایل ارتباط جمعی.

داستان از آن جا آغاز شد که جوامع صنعتی ایجاد شدند. کارگران برای یافتن کار به شهرها و مراکز صنعتی مهاجرت کردند و در نهایت شهرهایی پدید آمدند با انبوهی از جمعیت نابهمگون. جمعیتی که دارای هیچ فرهنگ مشترکی برای گفتمان نبودند. این موضوع سبب شد که خلئی عاطفی در زندگی افراد به وجود آید. در حقیقت با یک نگاه جامعه شناسانه، صرف نظر از مباحث اقتصادی و فنی، همین موضوع بود که سبب پیدایش رسانه های جمعی شد؛ رسانه هایی که سعی داشتند، نیازهای عاطفی و روانی افراد را که پیش از این در کانون گرم خانواده مرتفع می شد، پاسخ گویند.

اما اگر کمی واقع بین باشیم، بسیار فرق است میان روابط نزدیک انسانی با ارتباطات جمعی و دلبستن به  افراد و اشیایی که نه تنها در زندگی افراد هیچ  نقش موثری ایفا نمی کنند، بلکه سبب ایجاد امراضی جدید همچون استاکینگ که نوعی بیماری روانی ناشی از دلبستگی شدید به هنرپیشگان است، شده است. اگر تا دیروز این پدران، مادران، اقوام، آشنایان، و ریش سفیدان بودند که در ارتباطات نقش محوری و اساسی ایفا می کردند، امروز این پنجره های کوچک سیاه، سفید و خاکستری هستند که به سخن در می آیند و ما را با غریبه هایی به ظاهر هنرمند که شاید هنوز هم آن ها را نشناخته ایم، آشنا می سازند. اگر دیروز در روابط انسانی خویش هیچ گاه طعم تنهایی و فقدان محبت را نمی چشیدیم، امروز بارها و بارها در پس پرده رابطه با مجریان آرایش کرده، هنرپیشه های فریبنده، و ... مفهوم غربت، تنهایی، کسالت و چیزهایی شبیه این ها را چشیده ایم. پس به نظر می رسد آن وبلاگ نویس عزیز به بیراهه نرفته است. شاید علت بیشتر دردهای عاطفی نسل عصر ارتباطات این است که هر چند این نسل در ظاهر پر ارتباط می باشند، اما در بطن امر هیچ ارتباط حقیقی میان این مخاطبان و آن متکلمان برقرار نشده است. معضلی که به اعتقاد من نتیجه Mass یا زندگی توده هاست. اصولا Mass society  یعنی همین؛ انبوهی از انسان های تنها.  Mass media نیز همین است؛ کارخانه تولید انبوه معانی مجازی که تشنه را سیراب نکرده، بلکه تشنه تر می کند.

راستی تا به حال فکر کرده اید که چرا چت، این قدر در بین جوانان ما شیوع یافته است؟ بسیاری در این باب سخن رانده اند. اما می خواهم در این جا تجربه شخصی خویش را بیان کنم. من بارها و بارها در چت روم ها با جوانانی روبرو شده ام که وقتی از آن ها پرسیده ام چرا به چت روم، رو آورده اید، در جواب علت را تنهایی خویش و یا احساس نیاز شان به محبت و یافتن یک همدم ذکر کرده اند؛ همدمانی که جای خالی آن ها در عصر زندگی توده ای از آدم های منفرد هنوز پر نشده است.

تمام آنچه گفته شد، بیانی بود از وضعیت موجود. اما خیال ندارم بگویم وضعیت آن قدر ناامید کننده است که دیگر امیدی به چشیدن لذت ارتباطات نزدیک انسانی نیست. اتفاقا در همین عصر اگر خانواده ها و آشنایان، نقش های خویش را به خوبی ایفا کنند، بسیاری نگرانی ها از بین خواهد رفت. اگر مادر ، به جای اینکه از صبح تا شب فرزند خویش را به تنهایی در خانه حبس کند، در کنار او حضور داشته باشد و به جای اینکه رسانه ها را مربی او سازد، خود او تربیت فرزند را بر عهده گیرد، به سادگی نیازهای عاطفی فراوانی را از دلبند خویش رفع کرده است. اگر آنچه اسلام عزیز تحت عنوان صله ارحام و دیدار آشنایان از آن یاد کرده است، محقق شود، خواهیم دید که اعتیاد به نت، مواد مخدر و صدها مشکل روحی و روانی دیگر جوانان این مرز و بوم خود به خود حل خواهد شد. قطعا موارد بسیار دیگری نیز از این قبیل وجود دارند که نویسنده، تجزیه و تحلیل آن ها را به عهده خوانندگان گرامی می گذارد و پیشاپیش استقبال خویش را نسبت به نظرات ایشان ابراز می دارد. 


موضوعات یادداشت


<      1   2   3   4   5      >

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com