سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 189973

  بازدید امروز : 0

تابستان 1384 - عصر ارتباطات

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

موضوعات وبلاگ

 

 دوستان



 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

تابستان 1384 - عصر ارتباطات

 

اشتراک

 

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

آوای آشنا

 

بایگانی

انقلاب مجازی
ارکات
لاریجانی
تا انتخابات!!!
اسلام از مکه تا اینترنت!
گپ های دخترانه
مناظره ی سیستم عامل ملی
ارتباطات ِ عصر ِ تنهایی
وبلاگ؛ رسانه مردم
نجوای رمضان
امت مجازی
اسلام هک نمی شود!
برای او
45 دقیقه تا خرامه!
انقلاب زنده است تا خمینی زنده است
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385
بهار 1385
تابستان 1384
بهار 1384
زمستان 1383

 

خداوند متعال، مؤمنِ دانایِ ژرف اندیشِ پارسایِ فروتنِ آزرمگینِ دانشورِ خوش خویِ میانه روِ با انصاف رادوست دارد . [امام علی علیه السلام]

گوشش پر است‌ از صدای‌ رفتن‌ و دیگر هیچ!

نویسنده:محمد صادق افراسیابی::: یکشنبه 84/4/26::: ساعت 2:20 عصر

بسمه تعالی

سلام.

چه می کنید با تابستون؟ خوش می گذره یا فقط می گذره؟

به هر حال ان شائ الله چه خوش می گذره، چه فقط می گذره، خوب بگذره.

مدت زیادی بود که قطعه ادبی یا شعری در وبلاگ ننوشته بودم. گفتم برای تنوع هم که شده هر از گاهی به علاقه شخصی خودم بپردازم و اشعار و قطعه های ادبیم رو توی وبلاگ بذارم.

امیدوار از آنچه نوشتم لذت ببرید و مفید واقع بشه.

راستی چند تا نکته:

اولا، یکی از دوستان لطف کرده بود، مطلب قبیلم – اسلام از مکه تا اینترنت -  رو توی سایت باشگاه اندیشه بدون ذکر منبع استفاده کرده بود، خواهشم اینه که اگر از مطالب این وبلاگ در جایی استفاده می کتید، حتما منبع رو هم ذکر کنید.

دوما، بنده هیچ مشکلی در مورد تبادل لیتک یا لوگو با سایر دوستان ندارم. فقط کافیه توی کامنت تمایلتون رو بگید.

سوما، خیلی ها میل زده بودن که کامنت وبلاگ باز نمیشه. راستش منم خودم چند بار امتحان کردم. این طور نیست که باز نشه ولی در یه ساعات خاصی به سختی باز میشه که البته امیدوارم این مشکل هم به زودی با عنایت مدیر پارسی بلاگ حل بشه.

اما قطعه ادبی که قولش رو دادم! با هم می خونیم.

           

گوشش پر است‌ از صدای‌ رفتن‌ و دیگر هیچ

می دود؟ پرواز می‌کند؟

نمیدانی!

«باید سریع‌تر رسید، سریع‌تر رفت»؛ این‌ تنها واژگانی‌ است‌ که‌ مدام‌ در درونش نعره می کشد:« سریع‌ و سریع‌تر! باید رفت! رسید
چنان‌ محو رفتن‌ است‌ که‌ نوای‌ زیبا و رسای‌ پیرمرد خوش‌سیما را نمی‌شنود، پیر می‌ پرسد:« کجا می‌روی؟ به‌ کجا چنین‌ شتابان...؟»

پیر دوباره می پرسد. و این بار فریاد می زند: « کدامین مقصود تو را این چنین مست کرده است»؟
و او این بار مکث می کند؛ مکثی به بلندای یلدا. و از خود می پرسد: « به راستی کجا می روم»؟


موضوعات یادداشت



[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com