بسمه تعالی
سلام.
چه می کنید با تابستون؟ خوش می گذره یا فقط می گذره؟
به هر حال ان شائ الله چه خوش می گذره، چه فقط می گذره، خوب بگذره.
مدت زیادی بود که قطعه ادبی یا شعری در وبلاگ ننوشته بودم. گفتم برای تنوع هم که شده هر از گاهی به علاقه شخصی خودم بپردازم و اشعار و قطعه های ادبیم رو توی وبلاگ بذارم.
امیدوار از آنچه نوشتم لذت ببرید و مفید واقع بشه.
راستی چند تا نکته:
اولا، یکی از دوستان لطف کرده بود، مطلب قبیلم – اسلام از مکه تا اینترنت - رو توی سایت باشگاه اندیشه بدون ذکر منبع استفاده کرده بود، خواهشم اینه که اگر از مطالب این وبلاگ در جایی استفاده می کتید، حتما منبع رو هم ذکر کنید.
دوما، بنده هیچ مشکلی در مورد تبادل لیتک یا لوگو با سایر دوستان ندارم. فقط کافیه توی کامنت تمایلتون رو بگید.
سوما، خیلی ها میل زده بودن که کامنت وبلاگ باز نمیشه. راستش منم خودم چند بار امتحان کردم. این طور نیست که باز نشه ولی در یه ساعات خاصی به سختی باز میشه که البته امیدوارم این مشکل هم به زودی با عنایت مدیر پارسی بلاگ حل بشه.
اما قطعه ادبی که قولش رو دادم! با هم می خونیم.
گوشش پر است از صدای رفتن و دیگر هیچ!
می دود؟ پرواز میکند؟
نمیدانی!
«باید سریعتر رسید، سریعتر رفت»؛ این تنها واژگانی است که مدام در درونش نعره می کشد:« سریع و سریعتر! باید رفت! رسید!»
چنان محو رفتن است که نوای زیبا و رسای پیرمرد خوشسیما را نمیشنود، پیر می پرسد:« کجا میروی؟ به کجا چنین شتابان...؟»
پیر دوباره می پرسد. و این بار فریاد می زند: « کدامین مقصود تو را این چنین مست کرده است»؟
و او این بار مکث می کند؛ مکثی به بلندای یلدا. و از خود می پرسد: « به راستی کجا می روم»؟