بسمه تعالی
بارالها! ترسم از شب نیست. ترسم از نبودن نیست. ترسم از دلی است که پرده پوشی نمیداند، و زمانی که بیهوده بگذرد.
ترسم از این است که باز در امتداد شک و دلهره، اسیر وسوسه اندیشه های خود به راه خود برویم؛ راهی که هر لحظه ترس و دلهره ، بر اندام شب، می اندازد!
ترسم از تکرار است؛ تکراری سخت سرد ، تکراری که بی تو باشم، یعنی بی وضو باشم.
خدایا! دلم از تکراری که در برابرت دارم دلهره و غصه ام را دو چندان میکند، که نکند برایت تکراری را تداعی کنم که خسته از تنم ، ذهنم ، صحبت و ماندنم شوی! من از تکراری شدنم میترسم! من از رفتنت ، از نبودنت، از مرگ عشق می ترسم! من از بی تو بودن، از سکوت، از خسته شدنت، از بیهوده بودنم سخت میترسم ...!
محبوبا! پس مرا یاری کن که تکراری نشوم، که هر روز یکی دیگر باشم؛ یکی نزدیک تر به تو. و ای امید زندگانی من، در تمام لحظات عمر همنفسم باش تا از نفس نیفتم. این است تمام خواسته من!