از زمزمه دلتنگيم، از همهمه بيزاريم/ نه طاقت خاموشي نه تاب سخن داريم/ آوار پريشاني است رو سوي که بگريزيم/ هنگامه حيراني است خود را به که بسپاريم؟/ تشويش هزار آيا، وسواس هزار اما/ کوريم و نمي بينيم ور نه همه بيماريم/ دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته است/ امروز که صف در صف خشکيده و بي باريم/ دردا که هدر داديم آن ذات گرامي را/ تيغيم و نمي بريم ابريم و نمي باريم/ ما خويش ندانستيم بيداريمان از خواب/ گفتند که بيداريد کفتيم که بيداريم!/ من را تو را بسته تو راه مرا بسته/ اميد رهايي نيست وقتي همه ديواريم/
دغدغه هايت از جنس خوبي است قدرشان را بدان...